جدول جو
جدول جو

معنی نم تینگ - جستجوی لغت در جدول جو

نم تینگ
کمترین رطوبت، آخرین رمق و توانایی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم تنگ
تصویر هم تنگ
هر یک از دو لنگۀ بار که با هم برابر و هم وزن است، کنایه از هم سنگ، هم وزن، برابر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میتینگ
تصویر میتینگ
تجمع گروهی برای بحث و مذاکره دربارۀ مسائل اجتماعی یا سیاسی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ)
رجوع به نیم ترک شود
لغت نامه دهخدا
(چَ تَ)
دهی از دهستان صفائیه بخش هندیجان شهرستان خرم شهر که در 15 هزارگزی شمال هندیجان و 2 هزارگزی باختر راه ماشین رو ده ملابه بندر دیلم واقع است. دشت و گرمسیر است و 240 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه زهره محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ افشار می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
گرد آمدن دسته ها از مردم برای ابراز نظری، اجتماع گروه بسیار برای گفتگو یا اظهارنظر در مسائل اجتماعی، هنگامه،
- میتینگ دادن، بهم آمدن گروهها و دسته های سیاسی و غیر سیاسی برای ابراز نظری و پیشبرد مقصودی
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
موافق و برابر. (غیاث) : قاسم صباحت و ملاحت و حسن او را با یوسف هم تنگ کرده. (جهانگشای جوینی) ، هم عدل. هم لنگه. دو بار که با هم بر ستور بندند. (از یادداشتهای مؤلف) ، همانند. شبیه:
بیداد بین که دور شب و روز می کند
با لعل تنگبار تو هم تنگ لاله را.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از میتینگ
تصویر میتینگ
گردآمدن دسته ها از مردم برای ابراز نظری، هنگامه، تظاهرات
فرهنگ لغت هوشیار
نسبت دو لنگه بار بهم عدیل، هم قدر هم سنگ معادل برابر: دیگر روز مادر شیر این حدیث تازه گردانید و گفت: زنده گذاشتن فجار هم تنگ کشتن اخبار است. توضیح تنگ بمعنی عدل است که یک لنگه باز باشد و همچنانکه دو لنگه بار باهم مساوی است دو هم تنگ بیک اندازه اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متینگ
تصویر متینگ
اجتماع گروه بسیاراز مردم برای مذاکره و نطقهای اجتماعی و سیاسی
فرهنگ لغت هوشیار
تجمع موقت گروهی از مردم برای مذاکره و ایراد یا استماع و نطق های اجتماعی و سیاسی که معمولاً طی قطعنامه ای خواست های افراد شرکت کننده در آن قرائت می شود، تجمع (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متینگ
تصویر متینگ
((مِ))
اجتماع، اجتماع مردم برای بحث و مذاکره درباره مسائل اجتماعی
فرهنگ فارسی معین
اجلاس، جلسه، گردهمایی، تظاهرات، ملاقات، تجمع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی تقسیم سنتی گوشت گاو که حدودا، یک هشتم گوشت آن را شامل
فرهنگ گویش مازندرانی